درست سه دقیقه قبل ، در آن حجره ی تاریک، جنبنده ای به جانم افتاد ، که یکسر وجودم…
by Sayeh Parsaei
اسلحه روی کمرم سنگینی می کند. رو به رویم خانه هایی ویران من دور می شوم دختری…
آهسته در خلا راه می روم. غرق در سکوت می شوم و گل سرخی که به من هدیه شده است را…
به روبهرو نگاه میکنم برای آخرین بار موهایم را میبافم. صدایشان از پشت در شنیده…
من مسئول یک کافه هستم. آخرین کوچه به سمت چپ از میدان اصلی شهر ، بدون…
در آغوشت گرفته ام .با دستانت لباسم را میفشاری . نفس هایت را میشنوم تو آرام…