درست سه دقیقه قبل ، در آن حجره ی تاریک، جنبنده ای به جانم افتاد ، که یکسر وجودم…
by Sayeh Parsaei
اسلحه روی کمرم سنگینی می کند. رو به رویم خانه هایی ویران من دور می شوم دختری…
آهسته در خلا راه می روم. غرق در سکوت می شوم و گل سرخی که به من هدیه شده است را…
به روبهرو نگاه میکنم برای آخرین بار موهایم را میبافم. صدایشان از پشت در شنیده…
من مسئول یک کافه هستم. آخرین کوچه به سمت چپ از میدان اصلی شهر ، بدون…
در آغوشت گرفته ام .با دستانت لباسم را میفشاری . نفس هایت را میشنوم تو آرام…
از چپ به راست خانم مقدسي،جيغاش بنفشه ، آخه اون روز كه مينا داشت ميرقصيد جيغ…
خانم ميشل، زن دو رگه ي سي و نه ساله! بعد از اينكه مادرش، ميشل و ژرژ رو ترك كرد،…
سيمين دخت ، دخترِ ته تغاري! سرِ صبش پاشد شيرِ گاوارو گرفت ريخت تو يه پارچِ فلزي…
دست هايم را اينجا، در كنار چمدان هايي كه به ترك سرزمين خود محكوم بودند جا…