نامه ی خداحافظی

درست سه دقیقه قبل ، در آن حجره ی تاریک، جنبنده ای به جانم افتاد ، که یکسر وجودم…


آن زن را، هرگز ندیده ام

اسلحه روی کمرم سنگینی می کند. رو به رویم خانه هایی ویران من دور می شوم دختری…


گل زیبا

آهسته در خلا راه می روم. غرق در سکوت می شوم و گل سرخی که به من هدیه شده است را…


نه سال دارم

به روبه‌رو نگاه میکنم برای آخرین بار موهایم را میبافم. صدایشان از پشت در شنیده…


ساختمان بدون شماره

  من مسئول یک کافه هستم. آخرین کوچه به سمت چپ از میدان اصلی شهر ، بدون…


دور می شوی

در آغوشت گرفته ام .با دستانت لباسم را میفشاری . نفس هایت را میشنوم تو آرام…


خانم عباسی

از چپ به راست خانم مقدسي،جيغاش بنفشه ، آخه اون روز كه مينا داشت ميرقصيد جيغ…


میشل

خانم ميشل، زن دو رگه ي سي و نه ساله! بعد از اينكه مادرش، ميشل و ژرژ رو ترك كرد،…


سیمین دخت

سيمين دخت ، دخترِ ته تغاري! سرِ صبش پاشد شيرِ گاوارو گرفت ريخت تو يه پارچِ فلزي…


این من نیستم

دست هايم را اينجا، در كنار چمدان هايي كه به ترك سرزمين خود محكوم بودند جا…