در آغوشت گرفته ام .با دستانت لباسم را میفشاری . نفس هایت را میشنوم

تو آرام خوابیده ای

اینجا نه سرد است و نه گرم

سکوت مطلق

هنوز هم از نگاه کردن به چشمانت میترسم

داری بزرگ میشوی

در آغوشم قد میکشی

صورت زیبایی داری

دستانت من را لمس میکند .

بزرگ تر شده ای

اینجا سکوت مطلق و تو آرامی

نمیتوانم به چشمانت نگاه کنم

گیسو هایت زیر دستانم بلند شده‌ اند

مشکی ترین حالت ممکن

همچنان بی تاب نیستی

وقت رفتن است

دستانت را از من جدا میکنند.

تو دور میشوی

به چشمانت نگاه میکنم

گریه میکنی

خود را به زمین میکشی

جیغ میزنی

دستانت را بسته اند

سوار بر اسبی

دور میشوی

دور میشوی

دور میشوی