دست هايم را اينجا، در كنار چمدان هايي كه به ترك سرزمين خود محكوم بودند جا گذاشته ام!
در ميان اين بي كسي به دنبال خود ميگردم ، اينجا ،انبوه پيكر هاي بي نشان است.
بايد تك تك مانده هايم را پيدا كنم
اين گيسوان من است! روي زمين جان داده آنگاه كه دانه دانه اش جدا ميشد و ما راهي جز عبور نداشتيم !
پاهايم هنوز هم سرد است! به ياد مياورم ، در پي لقمه اي نان يخ زدند!
اينجا ،انبوه پيكر هاي بي نشان است!
صورتم را يافتم، فرياد زنان از غم مرگ پدر ميگرييد ، پدر مُرد ، صورتم اينجا ماند…
گوش هايم را ببين ، هنوز هم ميشنوند شليك را ، جيغ را ،
اشك را… اينجا ،انبوه پيكر هاي بي نشان است.
اين من نيستم!

سينه هايم زيرِ نگاه سنگين سرباز هاي روسي جان دادند،كمرم زير شلاغ هاشان!
پاهايم اينجاست، دستانم ، گوش هايم ، چشمانم ، گيسوانم، تن بي جانم را پيدا كرده ام!
افسوس كه اين من نيستم و اين من نميشود!
اينجا ،انبوه پيكر هاي بي نشان است…